مقصر من هستم یا شوهرم؟!

مقصر من هستم یا شوهرم؟!
چه کسی در اختلافات، مشاجرات و مشکلات مختلف درون خانواده مقصر است؟

غالبا در جلسات مشاوره خانواده با مراجعانی روبرو می شویم که پس از درگیریها و دعوا در خانواده، برای پیدا کردن مقصر، ( بهتر بگویم؛ برای تائید نظر خود مبتنی بر مقصر بودن همسرشان) مراجعه نموده اند. لذا آنها با آب و تاب نقاط ضعف همسرشان را با هیجان فراوان تعریف می کنند و بلافاصله نیز می گویند که من هم هر کاری را جهت اینکه او را متوجه اشتباهش بکنم، انجام داده ام.
گاهی هم ادبیات دیگری انتخاب می کنند و از مشاور می خواهند نقش قاضی را بازی کند و پس از شنیدن ما وقع درگیریهای زوجین، حکم کند که چه کسی گناهکار و مجرم است و چه کسی بی تقصیر؟!
اما به راستی کدامیک مقصرند؟! خانم؟! یا شوهر؟!
رویکردهای اخیر به خانواده درمانی حامی نظریه های سیستمیک خانواده است. در این نظریه کل خانواده به عنوان یک کل و یک سیستم شناخته می شود که تغییرات هر بخش از آن روی سایر بخشهای این سیستم خانواده تاثیر می گذارد. با این فرض ، به دنبال مقصر گشتن در سیستم خانواده یک خطا محسوب می شود. در واقع هر بخش سیستم به لحاظ ارتباطهایی که با سایر اجزاء دارد می تواند در هر مشکلی سهیم باشد.
البته ممکن است نقطه آغازین مشکل یا شدت دهنده و ....، متفاوت باشند؛ اما به هر حال هر یک از اعضاء سیستم خانواده در اختلافات خانواده نقش ایفاء می کنند.
خلاصه:
پس کنش ها و واکنش های افراد خانواده در تعامل با هم، مسائل خانواده را رقم می زند و در مشکلات خانواده باید همه اعضاء، خود را تا حدی مقصر بدانند و برای جبران کوتاهی ها یا تغییر روابط و رفتار خود تلاش کنند.
مثال1:
خانواده ای به علت شیطنت، شلوغی و رفتارهای ناهنجار کودک خود مراجعه می کنند. پس از اخذ شرح حال و بررسی مسائل خانواده متوجه این موضوع می شویم که زن و شوهر سر مسائل مختلف با هم جر و بحث دارند و این کودک در جهت جلب توجه والدین، ناخودآگاه دست به اقدامات تحریک کننده و ناهنجار می زند تا بدینوسیله هم ذهن والدین را از درگیریهای بین خودشان منحرف سازد و هم آنها را متوجه این کند که فرزندی نیز در این خانواده نیاز به توجه دارند. لذا در صورتیکه صرفا به مشکل کودک و رفع آن توجه شود، درمان ناقص بوده و مجددا به خاطر سیستم معیوب خانواده ، مشکل کودک نیز عود خواهد کرد.
مثال2
زن و شوهری را تصور کنید که به مرور زمان، شوهر فاصله خود را با خانم بیشتر کرده و به طرف پدر و مادرش کشیده می شود و خانم نیز مرتب شوهر خود را به خاطر وابستگی به خانواده پدریش و بچه ننه بودن، مورد تمسخر و دعوا قرار می دهد. از طرف دیگر خانم، مشکل شوهرش را برای مادرش شرح می دهدو با چنین وضعی شوهر روز به روز محیط بیرون خانواده را جهت آرام بخشی خود انتخاب می کند.
در این مثال باید طبق یک قرارداد درمانی و یک درمان سیستمیک ، طرفین متعهد به تغییر روشهای خود شوند و به مرور تغییر هر یک منجر به تغییر دیگری می شود. ارتباط صمیمی زن با شوهر منجر می شود که شوهرش به درون خانواده سوق یابد و تغییر روش شوهر نیز در ایجاد فضای عاطفی مناسب درون خانواده ، منجر به تغییر روش خانم در جهت راز داری مسائل خانواده می شود.
البته از نظر زمانی ممکن است بعضی اعضاء خانواده جرقه زن و شروع کننده مشکل ، یا ادامه دهنده یا تشدید کننده مشکل شوند یا نقش های کمتری یا بیشتری در درگیریها داشته باشند، ولی این ها خیلی مهم نیستند. مهم اینست که تمام اعضاء در سیستم خانواده در تغییر بافت خانواده سهیم شوند. یا حداقل سعی کنند نقش خود را در ایجاد یا تشدید مشکل حذف کرده یا کاهش دهند تا بدینوسیله به مرور زمان دیگری نیز به تبع او دچار تغییر رفتار شود.
اگرچه عنصر زمان و گذشت زمان شرط لازم( نه کافی) جهت تغییرات اساسی و مثبت در خانواده است ولی زمان به تنهایی کافی نیست. یعنی پس از اینکه شیوه های صحیح حل مسئله، مهارتهای ارتباطی و مهارتهای زندگی و ... را جهت بهتر شدن زندگی در پیش گرفتیم ، حتما به صورت تدریجی و در بستر زمان نتیجه آنها مشخص می شود و هر گونه تعجیل و انتظارات غیر واقع بینانه افراطی نسبت به تغییرات بزرگ و لحظه ای و زودرس در خانواده ، خود از مشکلات اساسی خانواده هاست.که منجر به سرخوردگی ، یاس و نامیدی نسبت به بهبود اوضاع خانواده می شود.
فراموش نکنیم که هر گونه تغییر رویه جهت بازسازی خانواده به زمان نیاز دارد و تصور نکنیم با اتخاذ روش جدید برای چند هفته تمام سیستم خانواده سریعا تغییر می کند. بلکه با خویشتنداری و صبر ،به همراه ایجاد تغییرات مثبت در رفتار و اعمال خود، شاهد موفقیت را به آغوش بکشیم.

ارسال نظر