آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

خنده و گریه­ ی تواَم به سراغم آمد

آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

ميوه ي نورس من! کال نبودی دیگر

 

آمدی «نو شده» هرچند کهن ­تر شده­ای

ای فدای قد و بالای تو... زن­ تر شده­ای!

 

شیطنت رفته و افسونگری آموخته ­ای

خوانده­ ای شعر مرا، شاعری آموخته ­ای

 

جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود

لانه ­ی مضطربِ فاخته یی ترسو بود

 

دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود

زنی آمد که لبِ خنده­ زنش غمگین بود

 

دختری بست به بازوی درختی، تابی

زن سرازیر شد از سُرسُره ­ی بی­ تابی


مهدی فرجی

ارسال نظر