من آمده ام فاتح دنیای تو باشم
من آمده ام فاتح دنیای تو باشم
تا گام نخستین به بلندای تو باشم
تو قله ی برفی و نفس گیر تر از مرگ
می خواهم از این دامنه هم پای تو باشم
با من؛ که تو آغوش اگر واکنی امروز
مصلوب شوم بر تو؛ مسیحای تو باشم
با شاعر در بند جنون تو گرفتار
می سوزم و می سازم اگر جای تو باشم
خورشیدَمی و عادت هر روزه ام این است؛
یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم