زیر پا

زیر پا

زیر پا مانده دلم کاش که کاری بکنید

بی قرار آمده ام فکر قراری بکنید

 

باغ امید مرا آتش غم سوخته است

ای کویری شده ها فکر بهاری بکنید

 

بال وپَر بسته به کنج قفس عشقم و کاش

از قضا و قدرش فکر فراری بکنید

 

خسته از خویشم و از شهر و رقیبان حسود

کاش می شدکه مرا ساکن غاری بکنید

 

من چو سیاره ی جامانده ام از ساحت عشق

گِرد خورشید رُخش فکر مداری بکنید

 

من نخواهم که چومجنون شوم وخانه به دوش

همچو منصور مرا غیرت داری بکنید

 

مصلحت جویی و اندیشه گری در ره عشق

مرتضی برخورداری

ارسال نظر