از آن کسی که خوب می شناسدت، بترس!

از آن کسی که خوب می شناسدت، بترس!
وابط عمومی خوب» از آن خصایلی است که تقریبا چیز خوبی حساب می شود. در آگهی های استخدام که دقت کنید، می بینید از آن به عنوان پیش شرط لیست بلندبالای یاز مشاغل نام برده شده است.

از پیش خدمت رستوران «نایب» گرفته تا متخصص کاهش وزن. از مدیر کل تا فروشنده کفش و حتی پرستار حیوانات خانگی (این آخری را از خودمان در نیاورده ایم).

 

 

این باور که هوش مندی در ارتباط با مردم می تواند به موفقیت افراد کمک کند وقتی رشد قابل توجهی کرد که (حدود یکربع قرن پیش) عبارت «درک عاطفی» یا EI به افکار عمومی جهان وارد شد. این عبارت در پژوهش در سال ۱۹۹۰ ابداع شده بود و در سال ۱۹۹۵ با کتاب دانیل گلمن، همگانی شد. از آن هنگام تا به حال، ده ها پژوهش گر نشان داده اند که چه طور درک احساسات (هم احساسات خود آدم و هم احساسات بقیه مردم) فرد را پیش می اندازد: کسانی که درک عاطفی متوسطی دارند، در کارشان موفق ترند. مشکلات بهداشتی کم تری دارند و از رضایت بیش تری از زندگی خبر می دهند.

 

اما یک نکته ظریف باقی است: برخی پژوهش گران اخیرا به بررسی آن چیزی نشسته اند که «نیمه تاریک» هوش عاطفی می نامندش و یافته های شان از ارتباطی آزاردهنده خبر می دهد بین درک کردن مردم و [سوء] استفاده مردم سال گذشته، گروهی از روان شناساسن اتریشی از رابطه بین درک عاطفی و خودشیفتگی خبر دادند و احتمال دادند خودشیفته هایی که شناخت عاطفی بالاتری دارند، شاید از قدرت «سرگرم کنندگی، جذابیت و حتی اغواگری» شان برای «اهداف شرورانه» ای مثل فریب دادن دیگران استفاده کنند. همین طور، پژوهشی در سال ۲۰۱۴ «استثمار شدن از سوی خودشیفته ها» را با «تشخیص عواطف» مرتبط دانست؛ یعنی آن هایی به بازی دادن دیگران و سوءاستفاده از آن ها عادت دارند که در تشخیص عواطف انسان ها موفق بوده اند.

 

پژوهشی دیگر به این نتیجه رسیده که احتمالش زیاد است آن ها «ماکیاولیست»اند (به زبان خودمانی تر؛ آن هایی که حسابی سوءاستفاده گرند) و درک عاطفی بالاتری هم دارند. برای بالابردن خودشان نزد عموم، فردی را ضایع کرده باشند. ولی خبر خوب این که: گویا از شمار ماکیاولیست هایی که هوش عاطفی بالایی دارند، تعداد زیادی در جامعه ول نیست؛ چرا که پژوهش گران اسکاتلندی نشان داده اند هرچه ماکیاولیست تر باشی، هوش عاطفی کم تری داری.

 

ولی خبر نه چندان خوب؛ حداقل برای آن هایی که شاغل اند: محل کار ظاهرا فرصت های بسیاری برای رفتار فریب کارانه در اختیار افرادی می گذارد که هوش عاطفی بالایی دارند (حالا چه خودشیفته باشند، چه سوءاستفاده گر یا آدم های معمولی).

 

مقاله ای دانشگاهی در سال ۲۰۱۰ به بررسی استفاده از هوش عاطفی «برای منفعت شخصی» در دفتر کارها دست زد، هم چون «نشانه گرفتن افرادی که از نظر استراتژیک مهم هستند» (مثل برخی زیردست ها، رقبا، بالادستی) و تلاش برای «منحرف کردن، متوقف کردن یا تشدید شایعات و سایر اطلاعات احساسی».

 

در آخر، نصیحتی داریم برای آن هایی که امیدوارند با شناخت عاطفی شان از دیگران، از بقیه جلو بزنند: این هوش همیشه هم یک داشته مثبت نیست.

 

در پژوهشی در سال ۲۰۱۳، به گروهی دانشجو، فیلم خبری افرادی نشان داده شد که خواهان بازگرداندن یک عضو مفقود خانواده بودند؛ در حالی که نیمی از آن ها خودشان مسوول گم شدن این فرد بودند. وقتی دانشجویان به صمیمیت این خواهش ها امتیاز می دادند، دانشجویانی ک شناخت عاطفی شان بالاتر بود، بیش از بقیه فریب می خوردند؛ شاید به علت اعتماد بیش از حد به قابلیت خودشان در تشخیص احساسات دیگران.

 

خلاصه این که مهارت تان در ارتباط با مردم را دست کم نگیرید اما زیادی هم به آن بها ندهید. خواندن احساسات آدم ها به معنی خواندن ذهن آن ها نیست.

ارسال نظر