تازه همه پرونده‌های اون قاضی هم قرار نیست قتل و جنایت باشه، ممکنه یه دعوای ساده رو قضاوت کنه. اما همون پرونده ظاهرا کوچیک هم با یک خطا ممکنه به از بین رفتن حق یک نفر ختم بشه. این چیزیه که مسئولیت سنگین یه قاضی رو نشون می‌ده.

قطعا برای ما که قاضی نیستیم الزامی برای خوندن کتاب حقوق وجود نداره تازندگی روزمره یا روابط روزمره‌مون رو قضاوت کنیم، اما این الزام همیشه هستکه نباید زود و بر اساس اطلاعات غلط کسی یا اتفاقی رو قضاوت کنیم.

هیچ وقت و درباره هیچ مسئله‌ای زود قضاوت نکنید، چون ممکنه چند وقت بعد اطلاعات دیگه‌ای درباره اون مساله بهتون برسه و اون وقت از عجله‌ای که کردید خیلی پشیمون می‌شید. قضاوت کردن آدما از روی ظاهرشون هم عین همینه. ظاهر افراد اولین اطلاعات رو به سمت مغز ما می‌فرسته و ممکنه ما به خاطر یه رفتار، یه نوع برخورد یا حتی لباس و قیافه کسی راجع بهش فکری بکنیم که درست نیست.

اگه یکی سراغ‌تون اومد تا درباره مشکلش با دوست مشترک‌تون حرف بزنه، همه حرف‌هاش رو گوش کنید، ولی هیچ تصمیمی درباره نفر
سومی که هنوز چیزی بهتون نگفته نگیرید. اون آدم هم به اندازه نفر اول حق حرف زدن داره. ممکنه کل قضیه یه درد دل ساده باشه، پس بهتره در
حد درد دل باهاش برخورد کنید و فقط دوست‌تون رو آروم کنید، ولی کسی رو که هنوز حرف نزده قضاوت نکنید.

هیچ کس نمی‌تونه شما رو مجبور کنه که در موقعیت سخت یک قاضی قرار بگیرید.
مسئولیت هر قضاوت و هر تصمیمی که بر اساس اون قضاوت گرفته می‌شه خیلی سنگینه. پس خودتون رو از این مسئولیت دور کنید،مگر وقتی که می‌دونید تصمیم‌تون درباره یک نفر عادلانه است و اون هم فرصت دفاع از خودش رو داشته.