اشک روی نقاشی (غزلی از فاضل نظری / آن ها)

اشک روی نقاشی (غزلی از فاضل نظری / آن ها)
بی‌گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم

مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم

با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی

کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم

 

مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است

شرم‌ها از شوق‌های ناگهانم داشتم

 

مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم

رنگ‌هایی را که در رنگین کمانم داشتم

 

گرچه می‌دانستم آخر خود مرا خواهی فروخت

انتظار دیگری از باغبانم داشتم

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد