زندگی مجردی رو عشق است!
در یکی از صبح های زیبای پاییزی با عجله آماده می شوم تا سر وقت به کلاسم برسم اما هنگام برداشتن جزوها، پرسش پرونده این شماره صفحه جوان «شهروند» گوشه ذهنم مدام خود را به این سو و آن سو می زند! در پی جوابی است! سعی می کنم با بی اعتنایی آرام اش کنم، اما او موفق تر از من است. از خانه بیرون می زنم و با دیدن کودکان و نوجوانانی که با لبخندی شیرین و عمیق راه مدرسه را در پیش گرفته اند، جان دوباره می گیرم.
سوال را برای خودم تکرار می کنم؛ علت گرایش جوانان به زندگی خصوصی، زیرزمینی و مجردی چیست؟ برای رسیدن به پاسخ، دلایل زیادی را برای خودم ردیف می کنم اما ذهنم، زیرکانه پاسخ هایی را آماده می کند و باز من مغلوب میدان می شوم. کش وقوس هیجان انگیزی است. همان طور که از پنجره تاکسی مردم را نگاه می کنم راه حلی به ذهنم می رسد؛ از خود دختران و پسران جوان این سوال را می پرسم تا بی هیچ پیشداوری ای به پاسخ سوالم برسم.
از تاکسی پیاده و با اشتیاق و کنجکاوی خاصی به عابران خیره می شوم. استرس دارم و نمی دانم کدام یک از این عابران که با شتاب در رفت وآمد هستند، می توانند یا مایل اند وقتشان را برای کمک به من و یافتن جواب سوالم صرف کنند. در همین گیرودار پسری که عجله زیادی دارد نظر مرا به خود جلب می کند. با احتیاط به او نزدیک می شوم و بعد از مقدمه چینی از او می پرسم آیا دوست دارد به تنهایی زندگی کند؟ آیا عشق و ازدواج را فرصتی مغتنم نمی داند؟ مجتبی که ٢٣ سال دارد با تعجب اما با صراحت و بی هیچ مکثی می گوید بله.
بعد بی وقفه ادامه می دهد با پدرم ٤٤سال اختلاف سنی دارم. ما از دو نسل متفاوت هستیم مجتبی وقتی این جمله را می گفت، لبخند سردی بر لبانش نقش بست، لبخندی که خود به تنهایی حکایت طول و درازی را نقل می کرد تنها کلامی که من از پدرم می شنوم یکسری امرونهی است و بس. هیچ وقت نشده برای امرونهی هایش دلیل بیاورد یا به سوالاتم پاسخ بدهد یا راهکاری برای مشکلاتم پیشنهاد کند. مجتبی که گویی سنگ صبوری یافته، می گوید: بیشتر پدران و مادران خواهان تسلط بر فرزندانشان هستند و سعی می کنند با تفتیش گاه علنی و گاه غیرعلنی، تمام مسائل فرزندانشان را کنترل کنند و دلیل موجهه شان را نگرانی عنوان می کنند!
اما من معتقدم اگر والدین به جوانانشان آزادی های موجهه بدهند و پای حرف هایشان بنشینند و برای سوالات آنها جواب منطقی داشته باشند دیگر نگرانی معنایی ندارد. لحن صحبت او نشان از علاقه اش به بحث دارد و خودمحور جریان گپ مان را به برخی خصوصیات ایرانیان می کشاند و می گوید؛ ما ایرانی ها تنها یاد گرفته ایم در امور هم دخالت کنیم و ضعف های دیگران را به رخ شان بکشیم ولی زمانی که کسی نیاز به کمک یا مشورت برای رسیدن به راه حلی داشته باشد، کسی صاحب نظر نیست و مشکل فرد مورد نظر تنها به خودش مربوط می شود!
مجتبی در پاسخ سوال من که چرا با این تفاسیر زندگی با خانواده را انتخاب کرده، می گوید: هر فرد به تنهایی برای خودش یک جریان و فکر و ایده است و من سعی دارم تنها فکر و ایده خودم را در زندگی ام پیاده کنم ولی در کنار اینها سعی می کنم با کسانی که دوست شان دارم پدر و مادر به تفاهم برسم و با تعامل روزگار می گذرانم ولی نمی دانم تا کجا بتوانم ادامه بدهم.
وقتی جمله اش تمام می شود، دستی به موهایش می کشد و لبخند معناداری می زند و می گوید: زندگی خیلی کوتاه است، کاش همه به این حقیقت برسند. مجتبی از من دور و دورتر می شود ولی من بی هیچ عکس العملی تنها به او نگاه می کنم که در میان جمعیت گم می شود.
...نمی دانم چه مدت بود راه می رفتم و به این فکر می کردم برای زندگی کوتاه خودم چه کرده ام و چه باید کنم که با تنه زدن صدف ٢٢ساله به خودم می آیم. صدف دختری قدبلند با موهای بور و چشمانی عسلی است که صدای هدفون توی گوشش را به راحتی می توان شنید. با عجله عذرخواهی می کند و از من فاصله می گیرد.
چرا همه مردم این شهر عجله دارند؟ شاید چون زندگی کوتاه است! ولی واقعا این طور نیست. همه ما عجله داریم چون فکر می کنیم دیگران از ما جلوتر هستند یا این که به تصورمان در لحظه ها، روزها و سال های پیش رو حتما وضع بهتری در انتظارمان است. قدم هایم را بلندتر برمی دارم تا خودم را به صدف برسانم. از او تقاضا می کنم با او هم قدم شوم و هنگام این هم قدمی با هم گپی دوستانه بزنیم. با مهربانی می پذیرد. برای او هم مثل مجتبی مقدمه چینی می کنم و می پرسم، دوست داری تنهایی زندگی کنی؟ با شیطنت می گوید: بله چون کارهایی را که دوست داری می توانی انجام بدهی. لبخندی به او می زنم و صدف ادامه می دهد نه!
مثلا می توانی مهمانی هایت را تا دیروقت ادامه بدهی! اما باید این را هم در نظر داشت که زندگی مجردی دردسرهای خودش را هم دارد. مثلا تمام کارهای شخصی ات را باید خودت انجام بدهی! او که تعجب من را دیده می گوید: تمام دغدغه من این است که بتوانم در دانشگاهی در خارج از کشور بورسیه بگیرم. به تازگی مادرم راه و رسم پس انداز کردن را یادم می دهد؛ کار خیلی سختی است. خیلی از چیزهایی را که دوست داری نمی توانی داشته باشی. این را می گوید و آهی می کشد و دوباره هدفونش را در گوشش می گذارد و همان طور که از من فاصله می گیرد برایم دست تکان می دهد. نگاهی به ساعتم می اندازم، نمی توانم آنچه را می بینم باور کنم. کلاسم! کلاسی که صبح آن همه عجله داشتم سر وقت در آن حاضر شوم از دست رفته. ناامید و مأیوس به سمت مترو می روم و مدام برای فراموش کردن کلاسم خودم را سرزنش می کنم.
به دنبال تنبیهی برای خودم هستم تا دیگر از این سهل انگاری ها نداشته باشم. خودم را به سختی به یکی از صندلی های سالن مترو می رسانم تا قطار بیاید و من (این آدم سهل انگار) را به مقصدش برساند. صدای خانمی مرا به خود می آورد. به طرف صدا برمی گردم؛ دختری سبزه رو با چشمانی که به صراحت می توان معصومیت را با آن به شهادت گرفت. جویای حالم می شود و گفت وگوی ما این گونه شروع می شود. نگار ٢٠ سال دارد و دانشجو است. لباس ساده ای به تن دارد و بیشتر به بچه دبیرستانی ها شبیه است. سوال صدف و مجتبی را از نگار می پرسم. نگار با شنیدن سوال من چشم هایش گرد می شود و با اضطراب می گوید نه! من در خانواده ای سنتی بزرگ و طوری تربیت شده ام که اصلا به زندگی مجردی فکر هم نمی کنم. من دوست دارم فقط با ازدواج از خانواده ام جدا شوم.
من عاشق خانواده ام هستم. از من می پرسد یعنی کسانی هستند که نخواهند با خانواده شان زندگی کنند؟ دلیلشان چیست؟ نگار با این سوالش من را پرت می کند به وضع چند ساعت پیش. کلنجار چند ساعت پیشی که باعث شد من از کلاسم غافل شوم. سری به معنای جواب مثبت به سوالش تکان می دهم و می گویم؛ برای رسیدن به دلایل این علاقه است که من از دختران و پسران هم سن و سال تو این سوال را می پرسم. نگار با کنجکاوی خاصی دست من را در دستانش می گیرد و می پرسد؛ دلایل شان چه بوده؟! وقتی به دلیل صدف می رسم با اکراه می گوید: مهمانی!؟ من که از مهمانی های زیادمان کلافه هستم. با نگاهی پر از سوال و تعجب می پرسم؛ تو که گفتی خانواده ای سنتی داری؟
سوالم را تایید می کند و می گوید: ما مهمانی زیاد می رویم و مهمان زیاد داریم. پدرم معتقد است صله رحم برکت زندگی است. ناگهان هر دو نگاهی به هم می اندازیم و متوجه سوءتفاهم مان می شویم. قطار می رسد و من از نگار جدا می شوم. این ساعت از روز واگن ها جای خالی برای نشستن دارند. می نشینم و کوله ام را به آغوش می کشم و به آدم های شهرم فکر می کنم. چقدر دنیای آدم های این شهر از هم دور است. چقدر با هم فرق داریم! تهران هم برای خودش دنیایی است! در افکار خودم فرو رفته ام که به ایستگاهی می رسم که باید خط عوض کنم. پیاده می شوم.
حس عجیبی دارم، هیچ وقت به آدم های شهرم این گونه نگاه نکرده بودم. هم دوستشان دارم و هم فکر می کنم با من غریبه هستند؛ البته همه ما تنها در کنار هم زندگی می کنیم و در این شهر بزرگ برای خود دنیای کوچکی ساخته ایم؛ دنیایی اختصاصی. صدایی من را از افکارم بیرون می کشد و می گذاردم وسط دنیای واقعی. پسری قدبلند با موهایی که به سبک روز آراسته شده است. مقصدش را می گوید و از من می پرسد باید کدام خط را سوار شود. جوابش را که می شنود به مسیرش ادامه می دهد. کنجکاوی پی بردن به دنیای افکار او من را به سمت او می کشد. تلاش می کنم با من هم صحبت شود و او طفره می رود و همین باعث اشتیاق من برای هم صحبتی با او می شود.
دانیال ٢٤ سال دارد و تمام تلاشش را می کند تا پس اندازی داشته باشد و بتواند مجردی زندگی کند: زندگی مجردی برای من دور بودن از خیلی چیزهاست؛ دور بودن از مردم. آدم ها همیشه ٥٠ ٥٠ هستند؛ گاهی می شود به آنها اعتماد کرد و گاهی نه! دانیال حتی موقع حرف زدن با اطرافش کاری ندارد و به کسی نگاه نمی کند. می گوید: من تنها روی علایقم متمرکز هستم و دنیا را به آدم ها سپرده ام. او معتقد است برعکس آدم های دیگر، رسیدن به اهداف برایش ٨٠ ٢٠ است و اگر تلاش کند به آنها می رسد. به نظرم دنیای دانیال از همه عجیب تر است. دنیایی بی آدم های اطراف! و این درحالی است که تنهایی، چیزی است که اکثر ما از آن فراری هستیم. آدمی موجودی اجتماعی است و در اجتماع معنا می یابد.
اصغر مهاجری درباره علل استقبال جوانان از زندگی تنها منهای عشق ورزی و تاهل می گوید
مساله ای به نام سبک زندگی
ایران کشوری است با درصد بالای جمعیت جوان. جامعه ای هنوز درحال گذر از سنت به مدرنیسم. البته به عقیده برخی صاحب نظران مشکل در این است که جامعه ایران نه کاملا سنتی است و نه کاملا مدرن. جامعه ای که جوانانش طالب سبک و سیاق زندگی مدرن هستند و می گویند زندگی مجردی یکی از ارمغان های مدرن بودن است. زندگی در تجرد، پدیده ای نسبتا نو ظهور است که طی چند سال گذشته در میان جوانان جای خود را باز کرده و همین باعث شده بسیاری از کارشناسان مسائل اجتماعی و جامعه شناسان توجه ویژه ای به آن داشته باشند. برای شفاف شدن بیشتر مسأله و پی بردن به دلایل گرایش جوانان به این سبک از زندگی با اصغر مهاجری جامعه شناس گپ و گفتی داشته ایم که در ادامه می خوانید.
آقای مهاجری فکر می کنید چه اتفاقی در کشور ما رخ داده که با استقبال بخشی از جوانان از زندگی مجردی روبه رو هستیم و البته عشق ورزی که قدیم ترها با دنیای تاهل رنگ ورویی جدی داشت به فراموشی و یا دستکم به خاموشی سپرده شده است و رنگ عوض کرده ....
جامعه شناسان و پژوهشگران اجتماعی براساس یافته های پژوهشی و براساس گزاره های واقعی پی به واقعیتی انکارناپذیر برده اند. واقعیتی که وجود دارد این است که در دهه های اخیر در جامعه ما اتفاقی رخ داده که ما آن را چرخه یا چرخش فرهنگی یا رنسانس فرهنگی می نامیم. در این چرخش فرهنگی، تنها قسمتی که هدف قرار گرفته، سبک زندگی است. در واقع این اتفاق، سبک و سیاق زندگی را تغییر داده است و سبک زندگی با رویکرد مصرف گرایانه، آن هم مصرف کالاهای فرهنگی تغییر چهره داده است. پرچمداران اصلی این تغییر نوجوانان،جوانان و زنان هستند.
رنسانس فرهنگی که از آن حرف می زنید مشخصه هایی برای شناسایی دارد؟
کاملا واضح و مبرهن است که این اتفاق نیز مانند اکثر موارد مشخصه هایی برای شناسایی دارد. در رنسانس فرهنگی افراد بیشتر تمایل به مصرف دارند. در این چرخش مسئولیت پذیری و متعهد بودن کاهش می یابد و دوره لذت گرایی بیشتر می شود؛ لذت گرایی و مصرفی که در قبال آن مسئولیتی وجود نداشته باشد. عامه مردم نیز برای این دوران اصطلاح جوانی را برگزیده اند و اکثر مردم از عباراتی همچون؛ هنوز جوانی نکرده ام استفاده می کنند و برای این نوع بینش، توجیحاتی می آورند. البته واقعیت این است که این اتفاق در دنیا رخ داده و کلانشهرها و پایتخت ما نیز از آن بی نصیب نبوده اند و درحال بسط پیدا کردن به شهرهای متوسط، کوچک و روستاهای ما نیز هست.
برای این که در جامعه ای رنسانس فرهنگی به وقوع بپیوندد شرایط و بسترهایی نیاز است. آیا این شرایط در جامعه ما مهیا شده است؟
واقعیت این است که قبل از همه این اتفاقات و به وجود آمدن چرخش فرهنگی شرایط و بسترهای ضروری آن مهیا بوده است. به عنوان مثال یکی از شرایط لازم آن تغییر ساختار جمعیتی یک جامعه است. طی چندین سال گذشته ما شاهد تغییر ساختار جمعیتی کشورمان بوده ایم؛ ساختاری که به سمت داشتن فرزند کمتر رفته است. بیشتر نوجوانان و جوانانی که در کلانشهرها زندگی می کنند متعلق به خانواده های کم جمعیت هستند. از آنجا که تعداد فرزندان کمتر است، خانواده ها راحت تر می توانند آنها را از نظر مالی حمایت کنند. جوانی که رویکرد خود را در این چرخش فرهنگی به سمت لذت گرایی برده آن هم بدون تعهد و مسئولیت، پول توجیبی اش را می گیرد و حمایت اقتصادی هم می شود؛ این به لحاظ ساختار جمعیتی است.
البته این جوان برای رفتارش توجیه اجتماعی هم دارد. توجیحاتی همانند نداشتن شغل، مسکن و شرایط اقتصادی تشکیل خانواده یا ادامه تحصیل. همه اینها را درحالی نظاره گر هستیم که هم توجیه ها و هم شرایط به وجود آمدن این رنسانس را در سطح جامعه داریم. جامعه ای که هم نگرش و هم سبک زندگی در آن تغییر یافته است. درواقع مهیا بودن شرایط و بسترهای یک رویکرد مصرف گرایانه و لذت محورانه با عدم مسئولیت پذیری و تعهد سبب شده جوان تشکیل زندگی ندهد و ازدواج نکند. از طرفی هم، چون به دنبال لذت گرایی است و بسترهای آن نیز حمایت اقتصادی، آموزه های فرهنگی به لحاظ رسانه ها، ارتباطات ... فراهم است، جوان سعی می کند بستر لذت گرایی خود را به فضاهایی که کنترل های درون خانوادگی و خویشاوندی کمتری دارند، ببرد به همین دلیل به خانه مجردی رو می آورد.
یعنی نهایتا ساختار ها و مسیر طی شده جامعه را عامل اصلی مهیا شدن این شرایط می دانید؟
در حقیقت این جامعه است که تمام این شرایط را فراهم می کند و نتیجه آن، این است که جوان از پذیرش مسئولیت و قبول تعهد که تشکیل خانواده را همراه خود دارد، طفره برود. در مقابل جوان تمایل دارد زندگی مصرف گرایانه و لذت جویانه اش را طولانی تر کند. به همین خاطر دوره جوانی و به اصطلاح عامه، جوانی کردن طولانی تر می شود و به جایی می رسد که دیگر فرد تمایل جدی برای تشکیل خانواده ندارد؛ چه پسر و چه دختر. دختران و پسران اگر تا یک سنی مسئولیتی را نپذیرفته باشند، محافظه کارتر شده و دیگر تشکیل خانواده نمی دهند که جامعه شناسان جمعیتی به آن سن تجرد قطعی می گویند؛ سنی که فرد دیگر ازدواج نمی کند یا شانس ازدواج برای او خیلی کم است.
آیا تمایل جوانان به تنها ماندن در زندگی به شکاف بین نسل ها برمی گردد یا دلایل دیگری را می توان برای آن ذکر کرد؟
خیر. این مسأله باعث چالش بین نسلی می شود؛ اما شکاف نسلی نه. البته نمی توان گفت تأثیر ندارد به عبارت صحیح تر، تأثیر موثر ندارد تا بتواند شکاف نسل ها را توجیه کند. به اعتقاد من در کشورمان شکاف نسلی نداریم، البته بحران یا چالش های بین نسلی را داریم اما شکاف نسلی را خیر. این متغیر کمک زیادی به این مسأله نمی کند بلکه عوامل متعددی وجود دارند که آن متغیر را تحت تاثیر قرار می دهند؛ تغییر در نظام های ارزشی و نظام های هنجاری. البته نباید از تغییراتی که در ساختار خانواده ها رخ داده غافل شد. امروزه خانواده ها از خانواده های گسترده و سنتی به خانواده های هسته ای و مدرن تبدیل شده اند و بسیاری از نظام های ارزشی و هنجاری که این دو نسل دارند، امکان دارد یک شکاف بین نسلی را دامن بزند؛ البته شکاف نسلی در کشور ما به یک بحران نرسیده و تنها در حد یک چالش و مسأله است.
آیا شرایط سخت اقتصادی حاکم بر خانواده ها می تواند بر میزان رضایت یا استقبال خانواده ها از زندگی مجردی فرزندانشان تأثیر بگذارد؟
باید شفاف بگویم که ازدواج نکردن و عدم تعهدپذیری جوانان و رفتن آنها به سمت زندگی تجردی عامل اقتصادی ندارد. در واقع ما نمی توانیم عدم تمایل جوانان به ازدواج را با مسائل و مشکلات اقتصادی توجیه کنیم. واقعیت این است که قبل از مسائل اقتصادی، در جامعه ما یک عامل فرهنگی رخ داده است؛ عامل فرهنگی ای که به دنبال چرخش فرهنگی به وجود آمد؛ رویکرد مصرف گرایانه. رویکردی که جمعیت حال حاضر را چه در جوانی، چه در نوجوانی و حتی میانسالی اول به سمت لذت گرایی و تنوع طلبی برده است.
این عامل در ازدواج نکردن یا ازدواج دیرهنگام موثر است. اگر وضع اقتصادی جوانان امروز را با جوانان ٤ دهه پیش مقایسه کنیم، آنها از لحاظ اقتصادی وضع نامناسب تری داشتند اما ازدواج کرده و مسئولیت های این امر را هم پذیرفته اند؛ رویکردشان به زندگی مصرف گرایانه نیست بلکه نگاه آنها نگاه مسئولیت پذیری، تعهد و کار و تلاش است. در مقابل امروزه جوانان نگاهی مصرفی و لذت گرایانه دارند و همه اینها یک مجموعه فرهنگی هستند که شکل گرفته و نگرش های ما را تعیین می کنند؛ البته نباید غافل شد که تمام جامعه به آن زندگی مصرف گرایانه، رفاهی، لذت جویانه و تجملی دامن می زند؛ جامعه تعیین می کند که باید خانه داشته باشی، امکانات رفاهی باید در این سطح باشد و... همه اینها از رویکرد اصلی که رویکرد مصرف گرایی در جامعه است، نشأت می گیرد نه از فقر اقتصادی. بیشتر کسانی که در حال حاضر ازدواج می کنند از میان طبقات پایین، روستازاده ها و شهرهای کوچک با درآمدهای پایین هستند و بیشتر جوانان طبقات مرفه و متوسط رو به بالا به زندگی مجردی رو آورده اند و به سن قطعی تجرد رسیده اند.
شما فکر می کنید چرا امروزه تشکیل خانواده پیچیده و سخت شده درحالی که در گذشته همین اتفاق به راحتی رخ می داد. یعنی بیشتر منظورم این است که شما عمدتا چه نظرگاه شخصی ای دراین باره دارید؟
از آنجایی که خانواده های ایرانی خوب جامعه پذیر نمی شوند و به لحاظ تشکیل خانواده فرهنگ پذیری مناسبی ندارند، خود تشکیل خانواده تبدیل به یک دردسر می شود. امروزه خانواده نه تنها نیازهای امروزی را که مصرف گرایی و لذت گرایی است، پاسخ نمی دهد بلکه خود تبدیل به چالش های اجتماعی و روانی می شود و این درحالی است که کارکرد خانواده تغییر کرده است. طی سالیان گذشته کارکرد خانواده بیشتر اجتماعی، اقتصادی و جمعیتی بوده است؛ اما درحال حاضر در کلانشهرها و پایتخت ما این کارکردها را نمی بینیم.
خانواده های امروزی قادر به پاسخگویی به دو نیاز نیستند؛ خانواده امروزی نه تامین کننده نیازهای جنسی ای است که چه درست و چه غلط به وجود آمده و نه می تواند نیازهای روانی را جوابگو باشد، البته براساس کارکردهای سنتی، کارکردهای اقتصادی و اجتماعی را ما داریم ولی مسأله اصلی این است که امروزه نیاز جوانان اینها نیستند. در واقع جوانان این دو نیاز خود را در تجرد و زندگی مجردی برطرف می کنند بدون این که تعهد و مسئولیتی داشته باشند. جوانان بدون زیر بار مهریه، جهیزیه و هزینه های بعد از ازدواج رفتن، کارکردها را ارزان تر به دست می آورند.
با همه این تفاسیر نکته ای که نباید از آن به آسانی عبور کرد این است که ما باید رویکرد خود را به ازدواج و تشکیل خانواده عوض کنیم. متاسفانه سکانداران و برنامه ریزان فرهنگی ما بدون فهم مسأله رو به روش های کلیشه ای، سنتی و از کارافتاده می آورند که پاسخگوی نیازها نیستند و به همین خاطر دست ما در این مقوله خالی است.
آیا این مسأله یک آسیب اجتماعی است یا روندی طبیعی است که باید طی شود؟
به نظر من این مقوله یک مرحله گذر است و ما درحال تجربه آن هستیم؛ البته نیازمند شناخت این مرحله ایم؛ چون این مرحله گذر، حالت طبیعی نیست که بتوانیم رهایش کنیم. مرحله گذری است که برای شناخت بیشتر آن باید درباره آن پژوهش کنیم. نکته اساسی این است که سکانداران و برنامه ریزان فرهنگی باید براساس آن برنامه ریزی و مدیریت فرهنگی داشته باشند. برنامه ریزی و مدیریت صحیح این مسأله باعث می شود پیامدهای منفی که امکان دارد در آینده پیامدهای منفی دیگری را ایجاد کند، تعدیل شود. ما باید برخی ساختارها و نگرش های سنتی و فرهنگی خود را به روزتر کنیم تا بر جامعه پیامدهای منفی جبران ناپذیر نگذارد.