سرنوشت و آینده خانم های مطلقه یا بیوه

سرنوشت و آینده خانم های مطلقه یا بیوه
چه سرنوشتی منتظرخانم هایی است که طلاق میگیرند چه مشکلات روحی و روانی منتظر آن هاست حتی بانوانی که با مرگ همسرشان مواجه می شوند از این قاعده مستثنی نیستند

همه ما کم و بیش وقتی در شرایطی نابسامانی گرفتار می شویم گوشمان بر روی هر توصیه ای بسته است و در نهایت راه خودمان را می رویم و کار خودمان را می کنیم. و دلیلمان هم این است که هرکس توصیه ای می کند شرایط ما را نمی داند و به قول معروف نفسش از جای گرم بلند می شود و همین تعبیر می شود دلیل این که راه خودمان را برویم و به کاری که فکر می کنیم درست است ادامه بدهیم و هر تغییری در زندگیمان و تغییر مسیر نادرست به نظرمان غیرممکن برسد.

 

از دست دادن همسر به هر شکل (جدایی یا فوت) براساس مطالعات موجود یکی از دشوارترین بحران های طول زندگی هر فرد است و این بحران زمانی شدیدتر می شود که فرزند یا فرزندانی هم در کار باشد. مخصوصا برای زنانی که عهده دار اداره زندگی این فرزند یا فرزندان هم شده باشند.

زنی که دچار چنین شرایطی می شود در نخستین برخورد با ماجرا، یک جمله بیشتر در ذهنش نیست، باختن همه زندگی! جمله ای تلخ که شاید در آن لحظه درست به نظر برسد اما بی تردید نقطه پایان نیست. در چنین مواردی معمولا حجم بالای مشکلات مالی به عهده گرفتن وظایف سنگین مادری و پدری توامان در اکثر مواقع توش و توانی برای زنی که سرپرست خانواده باشد باقی نمی گذارد که به مسایل دیگر توجه کند.

 

مسایلی که حتی گاه مطرح کردنش را هم بر نمی تابد و شاید کسی را که از چنین مسایلی حرف می زند متهم کند که مشکلات مرا نمی فهمد و نفسش از جای گرم بلند می شود…! و این یعنی ختم ماجرا و بستن گوش ها به روی هر توصیه. خیلی بیشتر از مشاوره ای اما واقعیت این است که توانایی انسان ها نامحدود است و از این مهم تر این است که علم و تجربه به ما می گوید. تحمل زنان بسیار بیش تر از مردان است و این یعنی درست همان جایی که ما فکر می کنیم، آخر خط است و دیگر کاری نمی شود کرد نقطه یک آغاز است و هنوز خیلی بیشتر از همه کوشش هایی که کرده ایم انرژی و فکر ذخیره شده داریم که بتوانیم از آن استفاده کنیم.

مثلا اگر به یک خانم جوان با یک یا دو کودک تحت سرپرستی اش که از صبح اول وقت در یک کارخانه کار می کند و عصر ساعت 5 مجبور است با مترو یا اتوبوس دو ساعت در راه باشد تا به خانه برسد و با این همه مجبور است به کارهای خانه برسد بگویی که ورزش برای شما لازم است، یا به تغذیه ات توجه کن یا وقت بیشتری برای بچه هایت بگذار بلافاصله از کمبود وقت، نداشتن حوصله و هزار مشکل بازدارنده دیگر حرف بزند اما واقعیت این است که با کمی توجه و اعتقاد به توانایی هایی که هر انسانی دارد انجام همه این ها امکان پذیر است. دکتر رضا پورحسین روانشناس و استاد دانشگاه می گوید: برای چنین خانم هایی مهم این است که تصویری واضح و مثبت از آینده ای مشخص پیش روی خودشان بسازند.

این تصویر باعث می شود که برای رسیدن به این آینده برنامه زندگی شان را طوری تنظیم کنند که همه امور در آن لحاظ شود از رسیدگی به جسم تا توجه به روحیه.

مهم ترین اصل برای حفظ روحیه در چنین خانم هایی این است که باور کنند ازدواج اصل زندگی نیست، هرچند که امر مهمی است اما باید هرچه زودتر این احساس را که در زندگی ضرر کرده اند و یا چرا باید این شرایط برای آن ها پیش بیاید از ذهن خود بیرون کنند، و به سوی یک زندگی بهتر گام بردارند که می تواند جاده ای باشد برای رسیدن به آینده تصویر می کنند.

نگرانی و استرس در مورد بچه هایی که مادر به تنهایی مسئول سرپرستی، تامین زندگی و تربیت آن هاست اصل ثابت و تغییرناپذیر است اما چنین مادرانی دلشوره و استرسی پایان ناپذیر در مورد فرزندشان دارند و فکر می کنند چون شرایط زیستی فرزند آن ها با سایر همسالانش فرق می کند پس آن ها باید از همه وجود خود برای تامین نیازهای عاطفی و مادی فرزندشان مایه بگذارند و در نتیجه در اکثر موارد با محبت بیش از حد از سپردن مسئولیت های حتی کوچک به کودکشان (حتی تا دوران نوجوانی) به فرزندشان پرهیز می کنند مبادا که به او فشار بیاید و یا از نظر عاطفی مشکلی برایش به وجود بیاید و در نهایت با به عهده گرفتن کل مسئولیت های زندگی و محبت های بیش از حد مانع تربیت درست و شکل گیری شخصیت فرزندشان می شوند.

دسته دیگری از مادران با توجه به این که نان آور خانواده می شوند فکر می کنند همه وقتشان را باید بگذارند تا فرزند یا فرزندان تحت تکفل شان از نظر مادی کوچکترین کمبودی نداشته باشند و حتی گاه اقدام به تهیه چیزهایی برای فرزندشان می کنند که در شرایط عادی کم تر کودکی از آن ها بهره مند است و این ها فقط از ترس این است که فرزند یا فرزندان تحت سرپرستی آنان احساس کمبود عاطفی یا مالی نکنند. و در این میان نوعی حس از خودگذشتگی افراطی هم که گاه در مادران ایرانی دیده می شود مزید بر شرایط موجود شده و باعث می شود که این مادران کلا خودشان را در برابر تامین نیازهای فرزندانشان از یاد ببرند.

 

احساس ازخودگذشتگی که گاه با نوعی نگاه حسرت بار نسبت به گذشته همراه است و مانع از بازسازی امروز و ساختن آینده خود و خانواده شان می شود. آینده ای که نخستین گام برای رسیدن به آن داشتن یک حس خوب و دومین گام برنامه ریزی درست برای امروز و آینده است.

از برنامه ریزی برای کوچک ترین امور روزمره مثل پخت غذاهای قابل نگهداری در یخچال در روزهای تعطیل و برای چند روز هفته تا سپردن برخی مسئولیت های کوچک به فرزندان با این هدف که هم در مسیر تربیتی فرزندانشان تاثیر مثبت داشته باشد و هم وقتی هر چند اندک برای خودشان پیدا کنند تا لحظاتی در روز را در شرایطی که دوست دارد بگذرانند مثلا شنیدن یک قطعه موسیقی یا نیم ساعت پیاده روی یا تلفن کردن به یک دوست و یا هر کار دیگری که تاثیر مثبتی در روحیه خودشان داشته باشد چرا که این تاثیر مثبت منجر به شادترشدن زندگی و امید به آینده می شود آینده ای که از آن او است.

این باور غلط و این که خانم ها در جامعه ما کم تر به خودشان توجه می کنند باعث می شود که افسردگی پنهان در دوران جوانی در میانسالی به شکلی بارز خود را در وجود آن ها نشان دهد متاسفانه این عارضه گریبانگیر اکثر خانم هاست و در مورد خانم هایی که شریک زندگی شان به هر دلیل همراه آن ها نیست چند برابر تشدید شده و با احساس خسران نسبت به گذشته شدیدتر می شود.

واقعیت این است که یک مادر هر قدر هم که مسئولیت بر عهده داشته باشد، یک انسان مستقل و یک زن است و این انسان بودن ارزشی والاست که نیاز به حفظ و حرمت گذاری دارد. با حفظ ارزش های انسانی و زنانه می توان شادتر زیست و این شادی را به سایرین و به خصوص فرزندان منتقل کرد.

در این زمینه با دکتر رضا پورحسین درباره شرایط خانم های سرپرست خانوار و رفتار مناسب این مادران با کودکانشان گفت و گو کردیم. گفت و گوی مفصلی که خلاصه آن را می خوانید.

آقای دکتر کودکانی که مادرانشان سرپرست خانواده هستند از چه سنی می توانند بخشی از مسئولیت های کوچک را برعهده بگیرند یا مثلا مدتی در خانه تنها بمانند و برخی کارهای کوچک را انجام بدهند و در نهایت باری از دوش مادر بردارند؟

تا زمانی که کودک به مرحله نوجوانی نرسیده تحقق این انتظار کامل نیست (منظور از نوجوانی سن بلوغ است) وقتی تحقق عمل در یک فرد کامل نیست یعنی کودک استقلال عمل در انجام یک وظیفه یا کار را نمی تواند داشته باشد. تا این جا کودک نیاز به یک همراه دارد نه این که حتما کسی دایم همراه او باشد بلکه به عبارت دیگر نمی توان از او انتظار انجام یک کار را به طور تمام و کمال داشت.

ممکن است برخی کودکان به صورت استثنا و بعضی کارها را انجام بدهند مثل تکلیف نوشتن که مثلا بعضی مادرها می گویند بچه ما مشق نمی نویسد ولی این ناشی از تنبلی و بی توجهی نیست بلکه این یک تکلیف و وظیفه است و خیلی از بچه ها توانایی انجام دادن آن را به تنهایی ندارند و احتیاج به تشویق و پشتیبانی دارند و بهترین مشوق ها هم مراقبان هستند که مادر، پدر یا مربی است و البته مادر بهترین مراقب و مشوق است.

پس کودکی که هنوز به استقلال کامل نرسیده و نیاز به مراقب- دقتی کنید به عنوان مشوق و نه آقابالاسر- دارد وقتی این مراقب در کنارش نیست، خودش در حد توان آزمون و خطا می کند و اگر نتواند به نتیجه برسد و یک وظیفه را کامل انجام بدهد، دچار احساس حقارت و خودکم بینی می شود.

 

از چه سنی می توان یک بچه را در خانه برای ساعاتی تنها گذاشت و یا اصولا چه وظایفی را در این شرایط می توان به کودک سپرد؟

یک بچه دبستانی- اول و دوم دبستان- را می توان در خانه گذاشت ولی به این توجه داشته باشید که اگر یک بحران (از دید کودک) پیش بیاید کودک از کنترل آن ناتوان است. مثلا اگر یک نفر محکم در خانه را بکوبد یا شعله گاز ناگهان زیاد شود، این برای یک کودک بحران حساب می شود و او از حل آن ناتوان است. پس نمی توان یک نسخه واحد برای همه پیچید و این را که کودک در خانه تنها باشد به شکل یک رویه ثابت در سن نوجوانی توصیه نمی کنیم. اما اگر بچه زودتر به خانه رسیده و مادرش یک ساعت بعد از او می رسد، این اشکالی ندارد و از هفت هشت سالگی می شود این کار را کرد. می شود با تلفن حضور او را کنترل کرد.

آیا سنی که می شود درباره توانایی ها به بچه ها اعتماد کرد در دخترها و پسرها متفاوت است؟

معمولا رشد عاطفی، هیجانی و اجتماعی در دختران سریع تر است. اما ما یک نگاه سیستماتیک به خانواده و کودک داریم نگاه سیستمی یعنی بررسی کنیم که کودک در خانواده چگونه عمل می کند. چون یک کودک ممکن است در یک محل به یک گونه عمل کند و در جای دیگر به شکل دیگری. کودک به شکل مجرد (بدون خانواده) قابل مطالعه نیست. یک کودک در یک زمینه عام یک جور عمل می کند و در خانه یک طور دیگر.

این همان کودک است در موقعیت های مختلف. اگر یک کودک تکالیفش را به تنهایی انجام داد و تسلط بر محیطش بالا بود می توان مسئولیت های بیشتری به او سپرد اما کودکی که تسلط بر محیطش پایین است، عین مادر نود درصد وظایف کودک را جلو جلو انجام داده، چون حوصله سر و کله زدن با بچه را ندارد! و می خواهد قال قضیه کنده شود. وقتی مادر استقلالی را در بچه تقویت نمی کند بالطبع تسلط بر محیط در کودک تقویت نمی شود توانایی های او برای انجام خیلی از امور به تنهایی به حد لازم نمی رسد.

یعنی مادامی که مادر یک کودک در خانه دارد باید با سپردن وظایف کوچک بدون دخالت کردن حس استقلال را در بچه تقویت کند.

بله، بهترین کار این است که توجه کنیم. بچه ها هر قدر سنشان پایین تر باشد، به تحریک هایی که در محیط اطرافشان هست بهتر پاسخ می دهند، پس باید محیط را پر از محرک کنند.در این جا می توان از مدل گلاستر استفاده کرد. او می گوید «تربیت دو روی یک سکه هست عشق و مسئولیت» هر یک بدون دیگری تربیت را ناقص می کند».

این که مدام عشق بدهی به کودک و از او مسئولیت بخواهی به خصوص در مورد مادران سرپرست خانوار که سعی می کنند جای خالی پدر را هم پر کنند و فکر می کنند اگر مسئولیت به بچه بسپارند او را خسته می کنند یا به او ظلم کرده اند و می خواهند خودشان را قربانی کنند… این تربیت را ناقص می کند.

بسیاری از این مادران فکر می کنند اگر بچه به لحاظ مالی چیزی کم نداشته باشد این باعث آرامش اوست و وقتشان بیشتر صرف این مسئله می شود و به بچه کم توجهی می کنند این تربیت بچه را ناقص می کند. اما مسئولیتی که به بچه می سپارند باید در حوزه توانایی او باشد. نمی شود یکسره از بچه مسئولیت خواست بی آن که به او عشق بدهیم وقتی عشق و مسئولیت توام می شود کودک از هر دو وجه بهره می برد و یاد می گیرد که مسئول و پاسخگوی رفتارش هم باشد.

پس این بچه از کودکی می تواند برخی از مسئولیت های کوچک را به عهده بگیرد. مثلا کودکان زیر پنج، شش سال اصولا قاعده پذیر نیستند ولی باید به تدریج آن ها را به انضباط عادت داد. اصولا سن مدرسه آغاز انضباط پذیری است. کودک از این سن دیگر فقط با نیازهای درونی اش روبرو نیست، بلکه یک سری نیازهای بیرونی هم هست که باید به تدریج این نیازها و مسئولیت های مربوط به آن ها را بپذیرد.

 

مادرهای سرپرست خانوار معمولا خیلی برای بچه هایشان مضطرب هستند و مدام نگرانند که نکند که کاری را که باید برای آن ها انجام نداده اند، نکند همه چیز برایشان فراهم نیست بکند.

یک مادر تا آخر عمر نگران کودک خود هست اما این حد دارد. کودکی که یک مقدار توجه به محیط و توانایی هایش بالا باشد، نباید زیاد درباره او نگران بود. دوم این که کودکان توسط همسالانشان رگلاژ و تنظیم می شوند. دلیل این که مادرها خیلی برای بچه هایشان نگرانی دارند (و به طریق اولی مادران سرپرست خانوار) این است که عمده این سهم به مادر و پدر (و بیشتر مادر) منتقل شده در حالی که تنظیم روحی بچه ها با همسالانشان است.

به همین دلیل اگر بشود بچه ها را با خواهر و برادر، دوستان یا بچه های مهد و فامیل بیشتر دمخور و آشنا کرد خب این خیلی در تربیت روانی کودک موثر است. امروز کوچه و محله وجود ندارد تا بچه با همسالان خود در کوچه بازی کند. بیشتر بچه ها تک فرزند هستند، مهد هم نمی روند و عملا رگلاژ نمی شوند و طبعا مادر دایم نگران آن هاست.

اگر مادر دلبستگی و ارتباط عاطفی را بین خود و کودکش نگه دارد و در عین نگه داشتن این رابطه به کودک کار متناسب با توانش بدهد و از او مسئولیت بخواهد، نباید نگران باشد. کودک خوش رشد می کند و باید مادرها بپذیرند کوشش و خطای کودکان یعنی این که فرد دارد خودش را به هنجار می کند و این نباید باعث نگرانی باشد باید کمی کمکش کرد اما مرحله نهایی را خودش باید انجام بدهد.

برگردیم به «خود» مادرها. کسی که همسرش را به هر دلیلی از دست داده و یک یا دو بچه دارد که متولی خرج و زندگی آن ها هم هست و به نوعی زندگی را باخته، او اگر بخواهد یک زندگی به هنجار داشته باشد که همه وجوه آن را حفظ کند، باید چه کند.

اولین توصیه به این دسته از مادران این است که نوع نگاه به زندگی را تغییر دهند همه زندگی ازدواج نیست هرچند ازدواج بخش مهمی است. نوع نگاه کسی که الان همسری ندارد و مسئول اداره زندگی شده به زندگی مهم است. راضی بودن به وضع موجود با نگاه به آینده مهم است. پس تصحیح نگرش خیلی واجب است. این که احساس غبن و ضرر نکند چون به محض این که این احساس ضرر کند به همان میزان انگیزه اش پایین می آید.دوم داشتن تصویر از زندگی در آینده است که قطعا نباید یک تصویر رویایی باشد اما وجود این تصویر ضروری است. مثلا فکر می کند که الان دارد زندگی می کند اما بچه ای را بزرگ می کند که قرار است در آینده یک شرایط عالی داشته باشد و حتی زندگی او را هم تغییر بدهد. پس داشتن تصویر از آینده و روز به روز واضح کردن این تصویر در ایجاد انگیزه مهم است.

 

او باید به کودک رسیدگی کند و از همه مهم تر این است که به خودش برسد اگر مادر از تغذیه یا ورزش و حتی یک پیاده روی ساده هم محروم باشد نمی تواند فکر مثبت داشته باشد. ساختن آینده روشن باعث می شود این انگیزه و نگاه مثبت از طریق رفتار، نگاه و حالات صورت و کلام به بچه منتقل می شود و بچه دوباره آن را به مادر منتقل می کند. در این حالت یک هم افزایی اتفاق می افتد و این یک سیکل دایمی می شود و چه بسا مادر و کودک در این حالت از یک خانواده ای که در پدر آن هست خوشحال تر و موفق تر باشند اما هر قدر مادر مایوس باشد، احساس ضرر در زندگی بکند، رسیدگی به خودش هم از نظر جسمی و هم روحی را فراموش کند و مدام به دنبال کسب درآمد، کار و گذران عادی زندگی باشد این اتفاق نمی افتد. هم افزایی انرژی یکدیگر برای مادر و کودک خیلی مهم است. توجه به آینده و تصویر مثبت از خود درست کردن خیلی مهم است حتی اگر این تصویر مثبت درست کردن گاهی مشکل دارد با یک مشاوره می توان آن را اصلاح کرد.

ارسال نظر