شعری از مهدی فرجی (رسیدن و نرسیدن ...)

شعری از مهدی فرجی (رسیدن و نرسیدن ...)
بین رسیدن و نرسیدن ...

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌

یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا

در تنگنای «از تو پریدن‌» گذاشتی‌

وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌

وقتی کلید در قفس من گذاشتی‌

 

امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌

دنبال من بنای دویدن گذاشتی‌،

من نیستم‌... نگاه کن‌; این باغ سوخته‌

تاوان آتشی است که روشن گذاشتی‌

گیرم هنوز تشنه‌ی حرف تواَم ولی 

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی‌؟

 

آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند 

اما برای من دل چیدن گذاشتی‌؟

حالا برو، برو که تو این نان تلخ را

در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی


مهدی فرجی

عضویت در کانال دی دیل

ارسال نظر