شعری از مرتضی خدمتی

شعری از مرتضی خدمتی

از تلخیِ روزگار و کم لطفیِ یار
ازدست دلم، دل که نه، این بچه‌ی  هار

آنقدر خرابم که  خرابم که... نپرس
یک قلعه فرو ریخته در من انگار

 

2

ما ریزش شاخ وبرگمان تدریجی ست
پرپرشدن از تگرگمان تدریجی ست

ازطایفه ی اصیل گمراهانیم
شاعرشده ایم..مرگمان تدریجی ست

 

3

«سیبی که نچیدش سبدی» بود، نبود؟
رؤیای «کلاه از نمد»ی  بود، نبود؟

یکروز نچرخید به میل من و تو
مردانه چه دنیای بدی بود، نبود؟

ارسال نظر