خاطره‌ی من (غزلی از فاضل نظری/ آن ها

خاطره‌ی من (غزلی از فاضل نظری/ آن ها

پلک فرو بستی و دوباره شمردی

فرصت پنهان شدن نبود تو بردی

 

من که به پیروزی تو غبطه نخوردم

چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟

 

دست تو را با سکوت و بغض گرفتم

دست مرا با غرور و خنده فشردی

 

این همه‌ی قصه‌ی تو بود که یک عمر

از همه دل بردی و دلی نسپردی

 

خاطره‌ها رفته‌اند! خاطره‌ی من

پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

ارسال نظر