شعری از مهدی فرجی

شعری از مهدی فرجی
مي بيني ام وقتي به مويم برف غم باشد
روزي كه پشتم مثل پشت كوه خم باشد

با تو شبي از حسرت امروز خواهم گفت
وقتي كه حرفم محض پيري محترم باشد

مي گويم از روزي كه خوردم حرفهايم را
ترجيح ميدادم كه نانم در قلم باشد

روزي كه گريان از خيابان آمدي گفتي
نفرين به شهري كه سگي در هر قدم باشد

يادت مي آرم گفتي اميد بهاري نيست
وقتي زمستان و زمستان پشت هم باشد

آن روز وقتي سروهاي سبز را ديديم
شكرخدا شب رفته بايد صبحدم باشد

چاي از دهان افتاد ول كن شايد آن فرصت
روزي براي كودكانت مغتنم باشد

ميخواستم از بوسه بنويسم هراسيدم
توي كتابم بيتي از اين شعر كم باشد

ارسال نظر